رقیه توسلی
به گزارش چامه شمال، عمریست طرفدار حرف حسابم. کلامی که مثل قطب نما باشد و به کمکم بیاید. مثل همین نقل قولی که از قاضی روث گینزبرگ شنیده ام؛ "در زندگی گاهی آدم باید کمی کر باشد. در خانه، محیط کار، خیابان، هرجا. اگر بیان دلسرد کننده یا نامهربان شنیدید بهتر است فراموشش کنید. عصبانیت و خشم چیزی بر توان انسان نمیافزاید..."
روز درهم برهمی است. نصف همکاران مرخصی اند، باقی هم که حاضرند، افتاده اند به جان هم و اختلاف نظر باعث شده همدیگر را برنجانند. چنانچه اگر کسی الساعه از در بیاید داخل، فکر می کند آمده میدان جنگی، گود زورخانه ای، چیزی. نمی دانم چه شد اما تا بجنبیم به خودمان بحث دوستانه الو گرفت و رسید به داد و فریاد و بالبشو.
همکاری که از همه باسابقه تر است دیگر نمی نشیند پشت میزش و می ایستد به دفاع کردن از مواضعش و دو نفر هم نیم خیزند برای جوابیه. ناگفته پیداست سیاست و اقتصاد محور ماجراست و پنج خانم مترجم با هوار دارند حرف دلشان را پرتاب می کنند سمت هم. یکی از موبایل تازه ای که با وام بیست درصد خریده می گوید، یکی از کسادی مغازه پسرش، همکاری هم عکس آنها حرف پدرش را پیش می کشد که چندوقتیست متوجه شده اند نیمی از حقوقش را به خیریه نگهداری کودکان اختصاص داده.
نگاهشان می کنم. ردی از ختم غائله توی صورتشان نیست. نیم ساعت از تیشه ارّه دادنشان گذشته اما به گلادیاتورهای تازه نفسی می مانند که می خواهند باز بپرند وسط گود. با خودم می گویم؛ چرا کمی کمی کر نیستید؟... کر مصلحتی... کاش وا بدهید... کاش صلوات بفرستید... کاش خانم مدیر بود... حداقل خانم کاشانی آبدارخانه زودتر بیاید منع و دلالتان کند... کاش مراجعه کننده ای سر برسد... کاش کسی از کلینیک بغلی بیاید اعتراض که چه خبرتان است ساختمان را گذاشته اید روی سرتان؟... کاش... که متاسفانه چشمم روز بد را می بیند و نمی شود آنچه که می خواهم... می بینم چطور گپ و گفتشان گزنده تر می شود و میرسد به بی احترامی های بی سابقه. به جملات زشت تر، مرافعه، توهین، قهر. می بینم همکارم چطور با حال خراب از دفتر می زند بیرون. آنقدر مشوش که چتر و گوشی اش جا می ماند. می بینم آنها هم که مانده اند اوضاع بهتری ندارند و تک تک شان انگار از دل آتش پریده اند بیرون؛ ملتهب، گیج، سوخته.
شنبه متفاوتی است و چیزی را که می بینم هضم نمی کنم. فقط چهار نفر نشسته ایم پشت سیستم و مابقی میزها خالی اند. باورم نمی شود تخریب خشم اینقدر وحشتناک باشد. انگار زلزله آمده. انگار تا امروز زور اقتصاد و اخلاق را خیلی دست کم گرفتیم. انگار باید تا از این دیرتر نشده همدیگر را هوشیار کنیم.
پی نوشت
مادربزرگم همیشه میگفت: دنیا خرمن است و خشم آتش...
انتهای پیام/