logo

کد خبر : 9387
تاریخ خبر : 1404/06/19
تئاتر خود زندگی‌ست
گزارشی از پشت‌صحنه نمایش "اسپهبد خورشید"؛

تئاتر خود زندگی‌ست

می‌دانستم زیر پوست تئاتر، خبرهای زُمخت بیشتر از اخبار خوب است و اهالی تئاتر، سرِ عاشق و دلِ پرسوز و گدازی دارند اما شنیدن کجا و همنوا شدن کجا!؟

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، غنج می‌زند دلم. دلیلش قرار ساعت چهار بعدازظهر است که باید در تماشاخانه ساری به ملاقات بچه‌های تئاتر برویم. به دیدار عوامل نمایش "اسپهبد خورشید".

اساسا پایه معاشرت‌های خاصم و از این بابت، شغلم قشنگ است. چون این امکان را می‌دهد با زنان و مردانی آشنا شوم که تلفیقی از سرسختی و لطافت‌ند. چون همیشه رودرو شدن با کسانی که قوی‌اند و به خاطر آرزوهایشان، جنگیدن و از پای ننشستن را یاد گرفته‌اند فوق‌العاده است.

دروغ چرا؟ می‌دانستم زیر پوست تئاتر، خبرهای زُمخت بیشتر از اخبار خوب است و اهالی تئاتر، سرِ عاشق و دلِ پرسوز و گدازی دارند اما شنیدن کجا و همنوا شدن کجا !؟ امروز احساس کردم چقدر این هنر ششم، مظلوم و ایستاده در غبار است.

بعد مصاحبه با آقایان سرمایه‌گذار و کارگردان، از خامی مطلق می‌رسم به خامی معمولی. می‌شوم کسی که قد ارزنی نشسته پای حرف‌های نمایش. پای هنری که آدمهایش از تاریکی و دیجور می‌خواهند جهان را روشن کنند.

گفت‌وشنودها آغاز می‌شود. تیم اجرایی "اسپهبد خورشید" از خودشان و کارشان گپ می‌زنند. و ما با اردشیر تیموری و هادی اصغری آشنا می‌شویم. با مردانی که قریب سه دهه خاک صحنه خورده‌اند و متعلق به خانواده بزرگ نمایش‌‌اند و نویسندگی و کارگردانی و تهیه‌کنندگی را در کارنامه‌شان دارند. گرچه در تمام مدت متوجه‌ خویشتن‌داریشان هستم که فقط بقچه کوچکی از حال‌واحوالشان را گذاشته‌اند وسط.

به صندلی‌های خالی سالن نگاه می‌کنم و به سِنی که هر روز شاهد کلی آمدورفت و قصه و صداست. و نمی‌شود خودم را نگذارم جای عوامل. جای آنها که روز و شب‌‌های زیادیست با اسپهبد خورشید یکی شده‌اند و برایش پدری و مادری کرده‌اند تا قد بکشد.

شبیه آدم قبل ساعت چهار نیستم، حال دیگری دارم. نزدیک‌ترم به افرادی که در سالن تکاپو می‌کنند. به آدم‌های دغدغه‌مندی که نشسته‌اند مقابلم روی صندلی و چارپایه‌ و به آنها که با لباس نمایش گاهی از آنور پرده سرک می‌کشند تا شرایط را ارزیابی کنند.

حالا که می‌دانم چرا روی صحنه، کِرچال(دستگاه بافندگی قدیمی) گذاشته‌اند، اوضاع خیلی فرق می‌کند. حالا که می‌دانم این گروه با منابع شخصی‌ اثرشان را تولید کرده‌اند. اینکه اولین تیم نمایشی مازندران‌‌اند که در تالار مرکزی ساری روی صحنه می‌روند. فهمیده‌ام هشت‌ماه است مشغول فعالیت‌اند تا این تئاتر به سرانجام برسد. مجموعه‌شان حول‌وحوش ۷۰ نفر مشغول بکار دارد و از مطالعه گسترده تاریخ مازندران‌شان شنیده‌ام. از اشاره با افتخاری که به بازیگرانشان دارند. به گردهمایی هنرمندانی از نکا، نور، سوادکوه، گلوگاه، ساری، آمل و قائمشهر.

حالا که کمکی می‌دانم اینجا پشت صحنه اسپهبد خورشید چه خبر است، اوضاع خیلی فرق می‌کند. نمی‌توانم خودم را نگذارم جای همه عوامل. نمی‌توانم این اسم مرکب را گوگل نکنم. نمی‌توانم پنج‌شنبه نیایم برای تماشای دو ساعت و نیم چکیده ساعت‌ها پژوهش و تلاش و ایمان. نمی‌توانم رسانه‌ی همراه نباشم و ادای وظیفه نکنم. واقعا نمی‌توانم بگویم مازندرانی‌ام اما برای اعتلای فرهنگ و هنر استانم بی‌ثمر باشم.

حالا که فهمیده‌ام قرار است مخاطب همراه این غار پررمزوراز برود به دل تاریخ و بنشیند پای نمایش حماسی و عاشقانه از آخرین حاکم طبرستان. حالا که دردودل کارگردان سوادکوهی را شنیده‌ام که می‌گوید سرمایه‌گذاران در حوزه موسیقی و شادی و جُنگ، براحتی ورود می‌کنند و حامی مالی می‌شوند اما به وادی تئاتر نمی‌آیند. حالا که گوش داده‌ام به جملات حق آقای سرمایه‌گذار. که گفته بودجه‌ها هرسال عین یخ آب می‌شود و حیات بچه‌های تئاتر به همت عالی خودشان است و بس، بی‌آنکه بخواهم تصمیم می‌گیرم صفیر باشم. به اندازه‌ی وسعم. در حد جغرافیای خانواده‌ام.

به صندلی‌های خالی تالار نگاه می‌کنم و صدای جناب کارگردان می‌پیچد در سرم؛ ما قانع نیستیم. دوست داریم سالن نمایش پُر باشد. یعنی خواسته‌اش این است که مردم، تئاتر را دوست داشته باشند.

آفرین بر ذهن خلاقی که نقش می‌نویسد. نمایشنامه آماده می‌کند. آفرین بر بازیگری که زندگی را روی صحنه می‌برد. آفرین بر آنها که اهل هنر و اندیشه‌اند. و خوشا به سعادت جامعه‌ای که دریافته تئاتر و سینما و کتاب و موسیقی، خودِ زندگی‌ست.

پی‌نوشت:

اگر شما هم دوست دارید به دست‌اندرکاران نمایش "اسپهبد خورشید" انرژی مضاعف ببخشید، ۱۹ و ۲۰ شهریور بروید به تالار مرکزی ساری، حوالی بوستان دانشجو.

انتهای پیام/