رقیه توسلی
به گزارش چامه شمال، چیدن پازل، کار قشنگیست. بنظرم خیلیها طرفدارش هستند. از آن جهت که فرح و فایده مخصوص به خودش را دارد. یکیاش خودم که الساعه مشغول جانمایی تکههای یک پازلم. پازلی که داستان جذابی دارد و جورچیناش را دوست دارم. چون اساسا چیزی که مربوط به تولید میشود خوشایند است برایم.
پس قطعات را بُر میزنم و به طرح و نقش و رنگشان دقیق می شوم و دانهدانه میچینمشان سر خانههای مربوطه. اول شهر آمل کیلومتر ۵ جاده هراز را میگذارم در جدول، بعد تکهی کشتارگاه صنعتی طیور، پشتبندش فراوانی بوی نامطلوب و آزاردهنده را، آنوقت میروم سراغ ساعت که ۷ شب را نشان میدهد، قطعهی پنجم کامیونتهای حمل مرغ، در ادامه هم تکه دامپزشکی را برمیدارم و جاگذاری میکنم، بعد هم کارگران شریف را. کارگرانی که ۸ ساعت در سرما و هوای خفه و مشمئزکننده و صدای گوشخراش و خون و خونابه، پی رزق حلالاند.
کشتارگاه خواب ندارد
به پازل نگاه میکنم. کامل نشده. تکههای دیگر را میجورم و درمییابم. مثلا قطعه مرغداریها و کارخانههایی که هرروز با همت و مشقت، تولیدات پروتئینیشان را میفرستند تا بازار. که اگر بستهبندیهایشان کم باشد یا نباشد، چرخ خانوار لنگ میزند و استان چشمبراه میماند.
تمرکز میکنم. نوبتی هم باشد فقره مدیریت را باید بنشانم توی کادر. چشمم میچرخد روی زونکنهای گزارش عملکرد بخش اداری شرکت... روی در باز سولهای که مرغهای زنده را هدایت میکنند آنجا... روی ورود و خروج کامیونتهای انتقال و ماشینهای یخچالدار به محوطه کارخانه... روی تلویزیون که روشن است و رئیس اتحادیه مرغداران مازندران دارد به سوالات درباب نوسان قیمتها جواب میدهد... روی جعبههای حمل مرغ که تا خرتناق چیده شدهاند روی هم. تا بالای بالا. قریب ده ردیف.
میشمارم. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش... ماشینهای حمل زیادند. آغاز ساعت کاریست. شبها اینجا توی سولهها غوغاست. کلی آدم مشغول رتقفتق امورند.
پازل نیمه کارهام را بررسی میکنم. اما چیز دیگری به آن اضافه نمیکنم. میخواهم یک نوکپا حاضر شوم توی سولهها که جان مطلب آنجاست. اینجا روال این است ترخیص مرغها که اتفاق میافتد کارگران مسئول ضدعفونی، دست بکار شده و ماشینها و جعبهها را با دستگاه و شلنگ مخصوص گندزدایی میکنند. توی اولین سوله مرغهای زندهی سفید به دستگاه گردان آویزان میشوند. و همچنان زیر دوش آب میروند تا در خط سرشان جدا گردد. ناگفته هم پیداست که بخش دیگر مکانیست که امعاء و احشاء از شکمشان بیرون کشیده و پاکیزه میشوند و تهخط هم که بستهبندی و وزنگیری و پیشسردکن است. جایی که رعایت دما و بار انجمادی کشتارگاه رقم میخورد.
از استوا تا اورست
مسئول با گان میآید. شکل خبرنگاران که سفیدپوشاند. سرتاپا. شکل همهی آدمها که اینجا لباس فرم به تن دارند. شیرزاد رحیمی از ۶هزار قطعهساعت تولید و شبی صدوده تُن مرغ که وارد بازار میکنند میگوید. از ۳۰۰ نفری که در مجموعهشان مستقیم مشغول بکارند. از آملطیور که یک زنجیرهی تولیدیست و از سال ۷۸ وارد عرصه شده و ۱۱۱ مرغداری مازندران تحت پوشششان قرار دارد. از تولید که اساسا در کشور ما سخت است. از بیبرقی که نصیبشان نشد اما قسمت مرغداریهایشان چرا. از مشکل خوراک دامی که دارند. یعنی ذرت و سویایی که مواد اولیه دامشان بحساب میآید و نیست و شده چالش لاینحلشان. و از صادرات آلایشات مرغ که با نوسانات قیمت و بروکراسی دستوپنجه نرم میکنند.
برمیگردم به پازل. چیزهایی از کشتارگاه آمل هم با من میآیند. مثلا حالوهوای پاییزی که در معیت مرغکان یک قدمی کشتارگاه تجربه کردم، ترازوی دیجیتالی که یکنفس وزن میکرد یا اتمسفر دربهای کشویی سردخانه وقتی برای لحظاتی باز میشد و فکر میکردی بالای اورست ایستادهای. یا سولهی کشتار که به شدت مرطوب و نفسگیر است.
چقدر سفر و دیدن و یاد گرفتن و از ندانستن فرار کردن خوب است. منبعد اگر کسی بگوید کشتارگاه، میدانم با کدام خطه از جهان و چه انسانهای شریفی روبرویم.
با حال خاصی تکههای نهایی را وارد صفحه میکنم تا جدول کامل شود و پازل رسما بشود پازل. قطعه شکیبایی را اضافه میکنم. چون در همین مختصر زمان تور رسانهای بوضوح دیدم صبر کارفرمایان و کارگران اگر نباشد چرخ اینجا نمیچرخد و چراغ سولهها روشن نیست.
مرغ در صدر اخبار
خبر جناب استاندار قطعه بعدیست که جانمایی میکنم. همان که اذعان داشت کمبود مرغ نداریم و طرحهای گسترده نظارتی و تنظیمی در مازندران برقرار است. و کلام مدیرکل دامپزشکی مازندران که از تولید ۲۲ هزار تن گوشت قرمز و سفید در سال چهارصد و سه خبر داد را هم می چینم بعنوان تکه بعدتر.
اینکه زمان ترخیص نهادههای دامی از بنادر ۲۰ درصد کاهش یافت و میانگین ترخیص از ۷ روز به ۴ تا ۵ روز رسید. آقاپور کاظمی از فقر تجهیزات آزمایشگاهی در مازندران هم گفت. اینکه بعلت نبود تجهیزات، نمونهها را به ناچار جهت آزمایش به خراسان رضوی ارسال میکنیم.
قصد دارم قطعات آخر را هم بگذارم توی جدول که تلفنم زنگ میخورد. خواهرم است. ناخواسته پایش به پازلم باز میشود و قطعهای هم تعلق میگیرد به او. به مهربانیاش. به مرغ ناردونی که پخته و دلش نیامده من را بینصیب بگذارد. او حرف میزند و من، بازدید از تجهیزات خط کشتار طیورآمل جلوی چشمم رژه میرود. مرغهای زبانبسته سفید پَر روی ریل.
دلم میخواهد اسم برندی که پخته را بپرسم اما اینکار را نمیکنم. بجایش آخرین قطعه را می گذارم در پازل و تمام. یعنی قطعه تقسیم کشتارگاهها به A و B. یعنی آنها که خط اتوماتیک ندارند و طریقهشان دستی انجام میشود در درجه B قرار می گیرند.
خبرنگارنوشت:
وسط حیاط کارخانه ایستادهام. پاییز است. بوی تولید میآید. بوی زُهم فراوان. اینجا زندگی در جریان است. سبز است و کلمات خاصی در هوا شناورند؛ یارزّاق، کارگر، تولیدکننده، محصول باکیفیت، استاندارد، مصرفکننده، نوسان قیمت، کامیونتهای حمل مرغ، سردخانه، گوشت سفید، صادرات...
کارخانه، کاج دارد. از بزرگترها شنیدم درخت خوشیُمنیست. امید و شادی منتشر میکند.
انتهای پیام/