مرگ تدریجی یک رویا

مرگ تدریجی یک رویا

"دختر، هزارتاشم کمه"... از دیروز چسبیده ام به این جمله معروف. به اینکه که اگر مثلا ده تا خواهر بودیم توی خانه، چه معرکه و امپراطوری می شد؟

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، "دختر، هزارتاشم کمه"...

از دیروز چسبیده ام به این جمله معروف. به اینکه که اگر مثلا ده تا خواهر بودیم توی خانه، چه معرکه و امپراطوری می شد؟ یکی مان خیاط می شد، یکی مان می شد پزشک، سومی معلم، آشپز، معمار، حسابدار، نقاش الی آخر... اصلا با یک لشکر خواهر، ناپلئونی می شدیم برای خودمان و دنیا را فتح می کردیم.

بعد، با شیرینی همین خیال دیدم چقدر جای خواهران خیاط و معلم توی زندگی ام خالیست. جای خواهری که عمده کاروبارش حول محور پیازداغ بگردد و ادویه و مرصع پلو و فسنجان و میرزاقاسمی و ته چین. یا خواهری که دکترجان صدایش بزنم. یا آبجی که سرش گرم اعداد و ارقام باشد و کار مالی خلق الله را راه بیندازد.

و همینطور سردماغ و راضی به این نتیجه رسیدم که اگر ده تا بودیم، چه نور علی نوری بود و زندگی چه باشکوه تر می گذشت؛ از این حیث که من ۹ شماره عاشقانه بیشتر توی گوشی ام داشتم... ۹ آدرس بیشتر بلد می شدم... کودکان بیشتری خاله صدایم می کردند... دلم هرروز توی چندین نقطه شهر می تپید... ضریب احتمالش هم بالا می رفت که دیگر ته تغاری بحساب نیایم و یکی-دو خواهر کوچکتر از خودم پیدا می کردم که آجی بزرگه صدایم بزنند.

غرق تخیلات قشنگ خواهرانه پیش می رفتم که نمی دانم از کجا افکار خبیث یکهو عین اجل معلق سر رسیدند. آمدند و با خودشان جهانی نُچ نُچ آورند. کاری کردند به پلک زدنی افکار مهربان، پا بگذارند به فرار. چطور؟ با طرح چند تلنگر به ظاهر ساده.

اولش از جهیزیه و خرج دانشگاه و شغل گفتند جوری که خنده از روی لبم جمع شد. بعد از مَسکن که برای خودش هیولای ترسناکی شده. دست بردار هم نبودند و پشت بندش از قیمت دیوانه وار خودرو. و جلوتر هم می خواستند بدانند این روزها یک کیلو گوشت، یک پُرس غذای رستورانی، یک پلاستیک میوه و تکه ای طلا خریده ام برای خودم یا چی؟

بله! افکار خبیث در پلک زدنی مثل مغولان آمدند و به خاک و خون کشیدند و رفتند و من ماندم و رویاهای بربادرفته. من ماندم و خیالی که دیگر چندان برایم شیرین و شِکرین نبود.

پی نوشت:

از وقتی افکار مغولی رفته اند با چشمان دیگری به دوروبرم نگاه می کنم. به دوست و آشنا، به در و همسایه که نفراتشان آب رفته. به ضرب المثل ها که انگار بی تعارف می توانند تاریخ مصرف داشته باشد. و به خانواده ای در فامیل که پنج دختر دارد و نمی دانم اینروزهای گران، چطور گلیم رویاهای فرزندانشان را از آب می کشد بیرون!

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه