ببخشیم...

ببخشیم...

برعکس برخی ها که ادعا دارند ذهن آدم ها را می خوانند، من این کار را بلد نیستم.

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، برعکس برخی ها که ادعا دارند ذهن آدم ها را می خوانند، من این کار را بلد نیستم. ساعت ها اگر روبروی کسی بنشینم نمی فهمم کجا سِیر می کند. مگر اینکه خودش دست بکار شود و از حالش بگوید و از فکرش.

مثل اوضاع جوانی که کشف کرده ایم اکثر بعدازظهرها می آید روی پُل عابر نزدیک اداره. برای خودش می نشیند، تلفن صحبت می کند، سیگار می کشد و زُل می زند به خیابان. آنوقت بعد مدت زمانی می رود. یا شماره ای که دو روز است پیام می فرستد به گوشی ام که؛ "ببخش مریم جان."

نمی شود به پیام، بی اعتنا باشم. آن هم وقتی پای رابطه ای وسط باشد.

جواب می دهم که اشتباه گرفتید. اما آرام نمی گیرم. قصه پیش آمده کار خودش را می کند. شروع می کنم به تخیل کردن. روایت سازی. شاید چون دلم برای هر دوتایشان می سوزد. هم برای مرد بالای پُل، هم پیام دهنده ناشناس. خیلی علاقه دارم کمکشان کنم. امروز که دقیق شدم دیدم گره آنها انگار یکجورهایی شده گره من. گره زندگی من. اما عقلم به جایی قد نمی دهد.

مشغول شستن ظرفم که اس ام اس دهنده دوباره پیام می فرستد.
- "عذرخواهی. حق با شما بود. اشتباهی فرستادم."
+ " عیبی نداره. مشکل تون حل میشه ان شاالله."
- "ممنون. بعید می بینم. مریم کینه ای تر از این حرفاست. بهرحال دم شما گرم."
+ " نگران نباش. خدا بزرگه."
- "امیدوارم."

یکهو صدایی می پیچد. توی خیابان یکی ساز می زند و می خواند. سوزناک هم می خواند. تصور می کنم حالش بی شباهت به بقیه نباشد و مثل تک تک مان حامل است. حامل غم و شادی روزگار. او کمانچه می زند و من همانطور که بشقاب های شسته را آب می کشم دعا می کنم برای همه. برای مریم جان، برای جناب کمانچه نواز، برای پیامک دهنده ناامید، برای آقای بالای پُل. دعا می کنم بیشتر از همیشه ببخشیم. خیلی ببخشیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. خیلی خیلی بیشتر از گذشته.

پی نوشت

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: عزیزترین بنده نزد خدا آن کسی است که عفو و گذشت داشته باشد. 


ارسال دیدگاه