رقیه توسلی
به گزارش چامه شمال، توی مطب نشستهایم. همه سرشان توی گوشی است. پیر و جوان و بچه و زن و مرد، حتی منشی عصبانی. توی اتوبوس نشستهایم. یک درمیان همه با گوشی مشغولند. توی میهمانی نشستهایم، بعد از سلام و علیک همه دلشان هوای گوشیشان را میکند. توی رستوران، محل کار، صف اتوبوس، پارک و همه جا.
یکی دو روزیست دارم فاصله ام را با موبایل رعایت می کنم و جایش را داده ام به ابزار و ادوات دیگر. به کتاب مثلا، به ملاقه، اره مویی، تلفن، به سوزن گلدوزی حتی به اسباب بازی. بگمانم چند سالی می شود بطرز ترسناکی مجازی و ماشینی شده ایم. دیگر وقت حدومرز قائل شدن است.
واقعاً از کی -این دستگاه- صمیمیترین به ما شده و شبها او آخرین چیزی ست که ترکش میکنیم و صبح ها دیدن او اولین خواسته ماست؟
بیلچه را برمیدارم و میروم که خاک چند گلدان را زیرورو کنم. گنجشکها هم آمدهاند دوروبرم خُردههای سفره را نوش جان کنند. امیدوارم ریزه های سنگک دوست داشته باشند. تماشایشان می کنم. برعکس ما، حسابی رها و سرمست اند.
تابستانِ باغچه محشر است؛ چند ردیف ریحان، سرخی گیلاس ها، پیچک روی دیوار و آفتابی که ریخته روی درختان آلو.
اینجور که پیداست خاک سه گلدان باید عوض شود. زحمت آوردن خاک تازه را یکی از قبل کشیده. کار که تمام میشود آب میریزم پای تمام گلها و صفای دیگری میگیرد حیاط و بی اختیار دلم میخواهد مثل سابق عکس بردارم و استوری بگذارم از این همه طراوت. از شور و حال یکپارچه ای که گرفته اند. اما حیف که نمیشود و در محضر قانونم. قانون استفاده صحیح از موبایل.
نمی دانم اما چه می شود که تا بجنبم به خودم گوشیِ 90درصد شارژ را در آغوش گرفته و عکاس می شوم. پشت بندش هم اشتراک و دهکده جهانی و این حرف ها. انگار نه انگار که قرار بود قانونمند و بامنطق باشم.
بله... طاقت نیاوردم و راحت تر از خوردن یک لیوان آب برمی گردم به دامانِ اعتیاد. میبینم وقتی او در دسترس نیست چقدر در دسترس نیستم و دورم و چقدر دلم برای دنیای دوستان مجازی و هجوم اخبار پَر می کشد، و از آنطرف هم می سوزد به حال موبایلخواهی مفرطی که به آن مبتلا شدهایم بیشترمان.
غُرولند: چرا شیرینی خامهای، گرانی، دلتنگی، ترافیک، دست از سرمان برنمیدارند؟ چرا موبایل زورش زیاد است؟ چرا گنجشک ها بلدند پرواز کنند و ما اشرف مخلوقات بلد نیستیم از پس یک گوشی زپرتی بربیاییم؟
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه