وقت قرار است
نذر ارباب

وقت قرار است

من با امام حسین حرف زدم. او من را شنید.

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، عکاس است. عکاس روزنامه. از آن حرفه ای های کاربلد. از آن خوب ها که هنر و اخلاقش زبانزد است.

خیلی سال می شود می شناسمش. آنقدر می شناسمش که می دانم هر کجای ایران که باشد حوالی این زمان برمی گردد شهرش. دقیقتر اینکه اگر آب دستش است، می گذارد پایین و با آن دوربین لنزدار دنیادیده، خودش را می رساند مصلا. جلدی می آید که ادای نذر کند. قول و قرارش همین بوده گویا. انگار آنروز که برای شفای دخترش دخیل بسته به گهواره شش ماهه، نذر کرده تا سرپاست وقف این محفل باشد. بیاید به مادران دلشکسته از شما بگوید. از خودش. از دخترش "شقایق" که هدیه شفاعت شماست. که بچرخد وسط انبوه جمعیت. میانه ی زنان و مادرانِ شیرخوار به بغل. عکس بیاندازد از ارادت ها و امیدها و سوگواری ها. از کودکان به خواب رفته. از طفلان دو سه ساله ای که همبازی شده اند در فوج آدم ها. از پیراهن سفید و سرپوش سبزشان تصویر بگیرد. از معصومیت چشم هایی که تشنه نیستند. زوم کند روی پسربچه های دوقلویی که سربند علی اصغر بسته اند. روی اشک های مادربزرگی که تنها آمده مراسم. روی زنی که کنجی دست به دعا برداشته و زیارت عاشورا می خواند.

همکارم سالها پیش برایم تعریف کرد که با امام حسین، عهد هنر بسته و وسط مویه هایش گفته؛ به رقیه خاتون تان قسم، شقایق من را برگردانید آقاجان! من که می دانم شما اشک های من را می بینید. دستم را بگیرید و اجازه بدهید داغ اولاد نبینم. منِ عکاسِ بُنجل را بخرید. من را بخرید. دوربینم را بخرید. مهربانی تان را بریزد روی سرم. ما هنوز کربلا نرفتیم. من و این دوربین هنوز شما را درک نکردیم. دوست داریم سفیر شما بشویم.

فردا مراسم شیرخوارگان است و نمی توانم به عکاسباشی فکر نکنم. به آدم خاص این روز. به زنی که نور به او تابید و مسافر کشتی نجات شد. به او که دخترکش دوازده ساله شده و اسمش دیگر شقایق نیست. به او که خبر دارم امسال با پای گچ گرفته می خواهد برود سر قرار. به عکاسی که توی پروفایلش نوشته؛ من با امام حسین حرف زدم. او من را شنید.

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه