چاره ای نیست اما. باید کنار آمد. با بهار و زمستان و پاییز.
"باغبون مُراد" خبر می دهد کار تمام شده و به امیدخدا آخرین نیسان ها را امروز راهی می کنند انبار. می گوید دوباره باغ، محشر شده. به آخرین روز بارچینی مرکبات سالهاست می گوید؛ "محشر". تعبیرش است. همه زبانش را بلدیم. پای تلفن کمی توضیح می دهد اوضاع از چه قرار است. از حساب کتاب کارگر و ماشین و تناژ و جعبه تا دنگ و فنگ فروش کیلویی. همه را شمرده شمرده و مسولانه اعلام می کند.
بعد تماس احساس می کنم چه جور عکاسی هستم که هیچوقت از باغِ بی بر و بار عکس نینداخته. از درختانی که نارنجی هایش را چیده اند و بی پرتقال شده. به ساعت نگاه می کنم و راه می افتم. اصلا فکر کردن نمی خواهد.
به محض ورود دلم هُرّی می ریزد پایین. چند کارگر زحمتکش می بینم که مشغولند و درختزاری سبز و خالی. باد شدید می پیچد و سوز بدی دارد فضا. به اینخاطر که زمین، بالای رودخانه روستاست. بالای تلار. آخرین بار با "خانجان" آمده بودم اینجا. بقول باغبون مُراد وقت هشت ماهگی درخت ها. یادم می آید آنقدر محصول تپل و زیبا و خوش آب و رنگ دیدم که نگو. باورم نمی شود این همان باغ باشد. همان سرزمین آبستن.
دست به دوربین می شوم و می روم میانه باغ. همانجا که وجب به وجبش از خاطرات پُر است و حرف ها جای پرتقال ها از سرشاخه ها آویزانند. وسط درخت های قدیمی می ایستم. همانجا که صدای خانجان می آید. صدای عاشقش. که شادی و غم را قاطی دارد. گوش تیز می کنم. بلندبلند شکر نعمت می کند و می گوید؛ نه عمر به کسی وفا می کند، نه میوه به درختی... می گوید خدایا می دانم روی این تکه خاک، رفتگانم چه رنج ها کشیده اند... ما را قدردان رزق و روزی بی منتت بفرما... می گوید می دانم قیامت نزدیک است. هر روز است.
کلیک می کنم. گیج و ترسیده و خوشحال. هی بغضم را پس می زنم. هی می خواهم به رسم حرفه ای ها عکاسی کنم، نمی شود. گذشته و آینده نمی گذارند. دلتنگی نمی گذارد. "محشر" باغبون مراد اجازه نمی دهد. محشر درختان. برگهای تنها نمی گذارند.
چاره ای نیست اما. باید کنار آمد. با بهار و زمستان و پاییز. راه می افتم توی باغ و به سبک خانجان با درخت ها سلام و علیک می کنم و دست می کشم به شاخ و برگ خاکی شان. آنوقت تمام سعی ام را می کنم قاب ها را طوری تنظیم کنم که دور و نزدیک و آسمان و کارگر و کیسه های آخرین پرتقال توی کادر باشند. همان ها که هنوز چشم درخت ها پی شان است انگار. پی جگرگوشه هایشان...
پی نوشتامیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:برحذر باش که فرصت کم است و مدّت کوتاه!
ارسال دیدگاه