رقیه توسلی
به گزارش چامه شمال، اینروزها تا می رسم درب حسینیه، تا برق ها را خاموش می کنند، تا زیارتخوان سر می دهد"صلی الله علیک یا اباعبدالله"، تا چای روضه می رسد دستم، تا مداح از غریبی سیدالشهدا می گوید، تا سلام ناحیه مقدسه می رسد به "السلام علی النازحین عن الاوطان"، تا اشک ها جاری می شود و صدای جانسوزی از مجلس اوج برمی دارد، یاد هیچ کس نمی افتم جز شما آقاجان... جز شما که صاحب عزایید.
سلام امام آخرین! سلام حضرت موعود! می دانم اینروزها شهر به قدم های مطهر شما جان می گیرد. می دانم می آیید پای منبرها. دست می کشید سر کودکان بازیگوشی که توی عزاخانه ها یاحسین شان بلندتر از بقیه است. می دانم به پیرغلامان "الله خیرتان بدهد" می گویید. می دانم اینروزها هرجا که نام دلکش ابی عبدالله باشد، آنجائید. می دانم جواب سلام همه را می دهید. غریبانه می آیید توی هیئت ها ردیف زنجیرزن ها و سینه زن ها و وقایع محرم را بی تابی می کنید.
می خواستم بگویم به قربان شما و جد مظلوم تان. به قربان صبوری که پای پیروانتان گذاشته اید. می شود این محرم بحق دعای دختربچه سه ساله ای که توی خیمه بریده و با زحمت گفت اللهم عجل لولیک الفرج بیایید... بیایید بحق اشک های آن پیرزنی که قبل از دیدار پسر جاویدالاثرش، ظهور امام زمانش را خواست... بحق نذر جوان هیئتی که امسال گفت به عشق تعجیل فرج جاروی عزاخانه با او... بحق نفس های گرم پدربزرگی که داشت به نوه اش، عاشقانه شما را توضیح می داد... می شود بیایید بحق این ماه، ماه باآبرو، ماه عمه ی سادات... می شود بیایید بحق آب که تا ابد برای ما آهِ رازآلود گریانی باقی خواهد ماند.
موکب ها اسپند دود کرده اند و چای و قهوه و آب گذاشته اند روی پیشخوان. و من در میان فوج جمعیت ایستاده ام و به تاریخ فکر می کنم. به نامه و دعوت و مهمان نوازی کوفی ها و به قرن ها غیبت. به اینکه چقدر ما هم اهل کوفه ایم و چقدر مرید نیستیم و عشق سرمان نمی شود که مولا نمی آید.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه