کمِ ما و کَرَم شما
نذر ارباب

کمِ ما و کَرَم شما

رفیقم همیشه می گوید: از دست خودش و دیگران و نیشتر روزگار و بلاتکلیفی ها به پدرش پناه می برد.

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، می گوید هر وقت غمباد می شود یا شماره اش را می گیرد یا می رود روبرویش می نشیند و ساعتها حرف می زند و حرف می زند و هرآنچه که هست و نیست را برایش می ریزد روی دایره. اصلا گاهی مثل برگردان کیسه نان، ته ته های دلش را هم پیش اش می تکاند. آنقدر که یکی دو ساعت بعد، خوب است. خوبِ خوب. می گوید پدرش، پیامبر نیست اما معجزه بلد است بخدا.

امروز وقتی یکی توی اینستاگرام از فالوورهایش پرسید؛ "از مشکلات روزگار به چی پناه می برید؟" یادش افتادم. یاد او که هنوز باخبرم با پدرش توی یک تیم اند. یاد خودم. یاد شما.

دیدم خیلی دوست دارم من هم به این سوال جواب بدهم اما نه زیر پُست آن خانم محترم. بجایش یک صفحه باز کنم توی تبلت و دستی بکشم روی چشم های نیمه خسته ام و شما را صدا بزنم آقای امام رضا. مثل همیشه. به تعداد روزهایی که حالم را فهمیدید. روزهای سرخوشی و ناخوشی و عجز. روزهای شلوغ. ایام دلتنگی و غرولندهای بی پایان. روزهای خاکستری. روزهایی که بلندبلند صدا می کردمتان و می فهمیدم نگاه تان به من است. می فهمیدم دارید پدرانگی را در حقم تمام می کنید. حال و احوال کسی را داشتم که پناه دارد. تنها نیست. کسی جملاتش را می شنود و جوابش را می دهد و دوستش دارد. وسط جمعیت و ازدحام خانه اش و قاطی هزاران هزار فرزند دیگر مهربانی اش به او هم زیاد است.

کاش کلمات گم نشوند حالا که دوباره کسی بهانه داده دستم که پدرم را صدا کنم. پدر میلیون ها نفر شکل خودم را. امام رضاجان را. پدرِ پدرهای عالم را. شما را. امام و امان و ماوایم را.

بگمانم من خیلی پدری ام! امام رضایی ام! دل کوچکم! قد همین گنجشک هایی که صبح ها پشت پنجره جیک می زنند و قرار ندارند. الهی من را دوباره صدا کنید مشهد. کنار خودتان. یک قدمی عطوفت های بی نظیر. اجازه بدهید مثل رفیقم که می رود خانه بابایش و چشم در چشم هم گپ می زنند من هم به آرزویم برسم. من که پدرم پیامبر است.

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه