آخر شاهنامه شیرین باشد!

آخر شاهنامه شیرین باشد!

اینروزها بیشتر گوشم تا زبان. چشمم تا زبان. قلبم. قلبی که هر چه اشک می ریزد سودایش کمتر نمی شود.

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، جواب خواهرزاده ی پنج ساله ام را ندارم. وقتی می پرسد؛ چرا بچه های فلسطین را می کشند؟ چه کار کردند مگر؟

اینروزها بیشتر گوشم تا زبان. چشمم تا زبان. قلبم. قلبی که هر چه اشک می ریزد سودایش کمتر نمی شود و نمی داند چطور و از کجا باید برای این طفلِ نگران از فلسطین بگوید. از کشور مقاوم هفتاد ساله و یهودی های غاصب. اصلا نمی دانم چطور باید برای خودم حلاجی کنم قصه آب و برق و غذا و خواب و وطن و نفسی که این همه سال حرام کرده اند.

یاد کودک بی سر غزه می افتم که توی دستان پدرش چرخ می خورد. یاد شیما اکرم صیدم رتبه اول کنکور که همراه خانوده اش ماند زیر آوار جنگنده های صهیون. یاد شهیده ای که وقتی داشتند خاکش می کردند جنین شش ماهه غریبه ای را دادند توی بغلش. یاد نبیله نوفل هفت روزه که چشم هایش خیلی خیلی زود روی دنیا بسته شد. یاد خبرنگارها، یاد "اَسرا البحیصی" که اینروزها زیر آتش و دود و مرگ می آید جلوی دوربین. یاد آوارهای فجیع خیابانهایی که می گویند نوار غزه است.

نفسم بالا نمی آید. نه سر سفره، نه پشت لپ تاپ، نه وقتی روی بالکن رخت پهن می کنم. تقریبا هیچ جا. کلمه ی جنگ همه جا با من است اینروزها. کلمه ی ظالم و مظلوم. می خواهم برگردم به ده روز قبل و به چالش ها و دغدغه های روزمره تر. اما نمی شود. نمی شود وقتی کلی مسلمان بیگناه دارند در ساحل شرقی دریای مدیترانه جان می دهند و همسایه ام آه می کشد.

دیگر اخبار را دنبال نمی کنم اما خبرها توی فضا منتشر است و از هر درزی می آید تو. همکاران، دوستان، توی صف تاکسی، مغازه، تلویزیونِ مطب، مهمانی. حتی در مهد کودک. خواهرزاده ام تعریف می کند دوستش امروز یک نقاشی کشیده از فلسطین که مریم جون گریه کرد. انگار چند تایی اسباب بازی کشیده که توی بمباران راه خانه شان را گم کرده اند.

چه بگویم! دلم بدرد می آید و فکرم مثل موشک های دوربُرد خیز برمی دارد سمت تل آویو. از لابلای سیاهی ها و تلخی ها رد می شود و در جان منطقه، درست وسط دسته نظامیان مهاجر خونریز اشغالگر فرود می آید با حمل یک سوال و جنگی در سر ندارد. می خواهد از سربازان ارتش صهیونیست، اتحادیه اروپا، سیاستمداران اِمریکایی و اصلا همین بنیامین نتانیاهو درباره جگرگوشه بپرسد. بپرسد احیانا دوروبرتان دختری، پسری، بچه ای، خواهرزاده ای، نوه ای که اینروزها بیاید توی قرنیه چشم تان زُل بزند و شرمنده تان کند پیدا نمی شود؟

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه