زمستان با طعم اُمید
روایتی چندساعته از شهرک صنعتی ساری؛

زمستان با طعم اُمید

به خودم نهیب میزنم چقدر اُمید خوب است. چقدر شکل همین باران جاندار امروز است که رودخانه ی تجن را عریض کرده، شکل لبخند کارگری که دارد از چای تازه ریخته اش تعارف می زند، شبیه همکاری که موقع عکاسی، براده های آتشین به خدمتش می‌ رسند اما خم به ابرو نمی آورد و باز کادر تازه می بندد.

به گزارش چامه شمال، چیز زیادی برنمی دارم، همان تبلتِ صددرصد شارژ کافیست. دلم گواهی می دهد موقع برگشتن قرار است هم بی شارژ باشم، هم شارژِ شارژ. از آن جهت که وقتی پای کلماتی چون امید و تولید و رونق و ایران و دوست داشتن، وسط باشد بیگمان آن اتفاق مقدس و زیبا، رُخ خواهد داد و کاری می شود کارستان.

هوا از روزهای قبل، زمستانی تر شده. باران می بارد. از همان بارش های سرد دلچسب. از قبل اطلاع رسانی شده ایم که چه خبر است و "جام رسانه ای امید" می خواهد چگونه به پیش برود؛ که اول گزارش عملکرد مدیران چهار اداره کل پیش روست و بعد به اتفاق ریسه می شویم سمت شهرک صنعتی. شهرک صنعتی شهید مصطفی خمینی ساری. برای پوشش رویدادهای مثبت. برای مهمانی. برای دیدن و شنیدن مازندرانی زنده و تولیدگر.

طبق برنامه، مدیران ارشد یک به یک می روند پشت تریبون. آمار می دهند و از ارائه خدمات حوزه مربوطه می گویند و از فراز و نشیب ها. اما خدائیش هر چه حساب و کتاب می کنم ده دقیقه وقت با هیچی جور درنمی آید. نه می شود خوش بشی مختصر کرد، نه روتین و بیلان سالانه داد و نه حتی اسلایدهای یکماهه با ذکر توضیح انداخت روی پرده.

القصه! با خودم می گویم باز گلی به گوشه جمال آب و فاضلاب و فناوری اطلاعات و دانشگاه علوم پزشکی و ایضا استانداری که با وجود ضیق وقت بهانه تراشی نکردند و به ما پیوستند تا نفس رسانه چاق شود. با اعوان و انصارشان آمدند سرسلامتی استان.

یک کلمه هم نمی نویسم. فقط ویس. جای شلوغ ضدتمرکز است و نگویم از نِت که همیشه و همه جا می خواهد به رخ بکشد کُت تن کیست!

نگاه می کنم به فعالیت همکاران نویسنده و عکاس و به ساعت که ۱۲ است و به قطار رسانه ای امید که روی ریل خودش به پیش می رود. به عزیزانی که گردهم جمع شده اند برای شان ایران و آبادانی اش. برای ارسال اخبار و گزارش های ناب حال خوب کُن. البته تا تنور تعریف گرم است گریزی هم بزنم به غول آخر. به اینترنت نامحدود پرسرعتی که نیست و داریم اکثرا با نقصانش می سازیم. اگر چه اصولا ما هستیم که بگوییم کاستی ها را باید رفع کنیم، با امید، با مطالبه، با راهکار مطلوب، با صبر.

شارژ تبلتم که میرسد به پنجاه و خرده ای، وارد قسمت دوم ماجرا می شویم. بازدید کارخانه. کارخانه های "آکام پروفیل" و "پروفیل آورتا"... کجا؟ همین جاده لاریم، بیخ گوش ساری. همین شهرک درندشتی که امید هزاران خانواده مازندرانی به آنجاست. به چراغ روشن سوله هایش. به نانی که می گذارد سر سفره خیلی ها.

می رسیم و حدود صد خبرنگار بی مقدمه سُر می خوریم وسط سروصدای نخراشیده خط تولید. وسط دود و غبار و تراشه دستگاه بُرش ورقه های فولادی. پخش می شویم گوشه و کنار مجموعه. با سیل سوالاتی که در سرمان قد کشیده. دلمان می خواهد بدرد بخوریم؛ با دوربین مان، فیلم هایی که برمی داریم، با یادداشت هایی که می نویسیم. درست مثل همین آدم های مفیدی که دارند هشت ساعت بی توقف از جان مایه می گذارند برای رونق اقتصادی کشور، برای ارتقا خانواده هایشان، برای رضایت کارفرما و رشد و خودکفایی ایران عزیز.

جلوتر می رویم. چشم در چشم فرم پوش های کلاه زردی می شویم که با صورت خسته و کنجکاو هی جواب سلاممان را می دهند و هی حواس شان است که پای کدام دستگاه بایستند و کدام دکمه را فشار بدهند؛ جک صاف کن بالا یا رول بازکن عقب یا واگن خارج.

رئیس کارخانه در طول بازدید، خبرنگاران را همراهی و توضیحات می دهد و من با حال غریبی که دارم نمی توانم به جرثقیل های عظیم الجثه ای نگاه نکنم که درحال تخیله و بارگیری آهن آلات اند. مثلا قریب دو سه تُن فلز ساخته پرداخته را در یک قلاب جا می کنند و از زمین می کنند سمت آسمان.

به خودم نهیب میزنم چقدر امید خوب است. چقدر شکل همین باران جاندار امروز است که رودخانه ی تجن را عریض کرده، شکل لبخند کارگری که دارد از چای تازه ریخته اش تعارف می زند، شبیه همکاری که موقع عکاسی، براده های آتشین به خدمتش می‌ رسند اما خم به ابرو نمی آورد و باز کادر تازه می بندد.

حوالی چهار عصر است و باورم نمی شود که شارژ تبلتم قرمز شده و من هنوز سرخوش و بی ابزار کار دارم وسط میدان میچرخم. حالم خوب است. واقعا بعنوان یک ایرانی شارژم و احساس سربلندی می کنم. فکر می کنم باید با قریب به اتفاق کارگران گمنامی که ابراز تمایل دارند همصحبت شوم. با آنان که حقوق شان کم اما دلشان بزرگ است. سرباز وطن اند به معنای واقعی کلمه. کارگران ساده ای که عملیات نجات کشور هر روز به دست بالیاقت آنها کلید می خورد.

پس تا می شود گفت و گو می کنم و یاد می گیرم و با جملات و همت عجیب این لحظات یکی می شوم و خدا را شکر می کنم. با احوال کارگران مشقت کشیده ای که چیزی بیشتر از حقشان نمی خواهند و شاکر آب باریکه هایند و این میان حتی برای من میرزابنویس هم دعای خیر دارند.

انتهای پیام/

#پیشرفت_ایران

#پیشرفت_مازندران

#اخبار_امید_آفرین


ارسال دیدگاه