پایمردی از گستره‌ی خانه تا بیکرانه‌ی کارخانه
بانوان خبرنگار، زنان کارآفرین را روایت کردند؛

پایمردی از گستره‌ی خانه تا بیکرانه‌ی کارخانه

استادی داشتم که تکیه‌‌کلامش این بود؛ "دنبال حقیقت باشید. از این دنیا چیزی با خودمان نمی‌بریم جز حقیقت."

رقیه توسلی

به گزارش چامه شمال، پنج‌شنبه است. روز قشنگ هفته. روز دیدار با زنده‌ها و رفتگان. با یک تیر، چند نشان می‌زنیم. یعنی دعوتنامه "جشنواره طنین"، اسباب خیر می ‌شود. رویداد رسانه‌ای که به بانوان مطبوعات استان گفته بفرمایید مسابقه.

با پای سر می‌رویم سمت یادمان شهدای گمنام ساری. محل برگزاری جشنواره. دلم زیارت می ‌خواهد. و بعدش صدالبته محک قلم‌. که در آزمون و رقابت ببینم کجای راهم.

اما همین ابتدای امر، حیرت شیرینی پیش می‌آید. توضیحش سرراست نیست. همین اندازه بگویم فقط ما نیستیم که به سلام و مهمانی سربازانِ گمنام آمدیم، آنها هم گویا قدم‌رنجه کردند استقبال‌مان. وای از این اتمسفر عجیبِ روشن.

و این می‌شود یکمین حقیقت این رویداد. شهدا زنده‌اند!

- دو

از قبل مطلع‌مان کردند که برنامه چیست. اینکه قرار شده چند بانوی موفق مازندرانی روایتگر قصه‌شان باشند. ساعت از ۹ صبح که رد می‌شود کارآفرین‌ها می‌ایستند پشت تریبون. به چشم نوشتن، خانم‌ها را می‌پایم و گوش می‌دهم. باتجربه و مطالبه‌گر و امیدوارند.

خانم "پروین انوری" به عنوان مدیرعامل شرکت پلیمر بافت و تولیدکننده کیسه‌های توری و شید گلخانه از ایده کسب و کارش می‌گوید. از زیروبم تولید، از دغدغه‌های پیش‌روی مجموعه‌شان که کم نیست، تلاش در عرصه اقتصاد مقاومتی، صادرات به کشورهای ترکیه و آذربایجان، ساخت محصولات متنوع، شرایط کارگری و کارفرمایی، تعداد پرسنلش که به ۳۵۰ نفر رسیده، بازار فروش، حتی از تغییر آب و هوا و بالاخره از سال هشتادویک که شد سال تاسیس پروژه‌شان.

گوش می‌کنم و پابه‌پایش می‌روم. این الگوی اقتصادی نمونه، خیلی سخت و آسان از سر گذرانده. خودش هم تاکید دارد از اقیانوس تجربیاتش، مختصری هم نگفته و در حوصله این رویداد هم نیست.

چندباری در طول سخنرانی، نقش‌آفرین بودن آدمیزاد از ذهنم که رد می‌شود هی تلنگر می زنم به خودم که؛ باز فمینیست‌ نشو... نمی‌شود ولی... می‌شوم... آن قدر شدید که دوست ندارم جای خانم انوری از بابل، کارآفرین آقایی مخاطب‌مان می بود و چالش های برپایی واحد تولیدی‌‌اش را تشریح می‌کرد. و این یعنی چه بخواهیم چه نه، ور زنانه‌ یک زن همیشه قویتر است.

دومین حقیقت گردهمآیی جشنواره حتما همین است. اینکه احساسِ غرور و افتخار دارم به زنانی که هرروز در دو میدان، جانانه ادای تکلیف می‌کنند؛ گستره‌ی خانه و بیکرانه‌ی کارخانه.

- سه

لطفا تصویر کنید حیات مصفایی را با درختانی که سربندهای زرد و سرخ گره خورده به شاخه‌شان، جیرجیرکی را با آوازش، گلایل‌هایی که قسمت‌شان همنشینی مزار هشت شهید گمنام شده و همچنین آسمانی بی لکه. بی لکه‌ای ابر. آبیِ آبی.

آنوقت به جمیع این پندار، خانمی را اضافه کنید که آب معدنی تقسیم می‌کند بین مدعوین. مدعوین اهل رقابت. مدعوین تشنه. تشنه نوشتن و فهمیدن و درک حقیقت.

بلله! همینقدر قشنگ. همین اندازه در خاطر ماندنی.

راستی تا یادم نرفته بگویم سن شهدا بر سنگ‌شان حکاکی شده. می‌خوانم و قلبم فشرده می‌شود. هفده، بیست و دو، بیست و سه. الله اکبر به دل چشم‌براه‌ها. و السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، یا غریب الغربا. مگر می‌شود پای ۸ وسط باشد و به شما عرض ادب نکرد امام خراسان...

بی‌شک سومین حقیقت امروز، استنباط است. شعور اینکه ما با پای لنگ خودمان گاهی توی برخی جمع‌ها نمی‌رویم. رزق است.

- چهار

به مسجد نقل‌مکان می‌کنیم تا کارآفرین بعدی خانم "سمانه نخودی" با پاورپوینت به اهالی جشنواره بگوید قصه‌اش از چه قرار است.

خودش را مدیرعامل صندوق خرد روستایی و تسهیلگر برتر در زمینه‌ گل‌های تزیینی‌ معرفی می‌کند. او هم از گلخانه های کوچک زنان روستایی که باید پابرجا بماند می‌گوید. و دلش پیش بانوان باجربزه و زحمتکش "میارکلا" است. از بازدید و توجه مدیران ارشد کشوری به مجموعه‌های تحت حمایتش خبر می‌دهد. از فعالیتهای اجتماعی و توانمندی و اشرافیت بانوان که باید قدر دانسته شود. جوان است و پر از ذوق و دوندگی و تدبیر. به سوالات خبرنگاران با دقت جواب می‌دهد. آمارهای بدردبخور ارائه می‌کند. از همکاری اش با بنیاد برکت هم می گوید. و دست آخر جمله "و این راه ادامه دارد" را روی پرده نشانمان می‌دهد.

شاید معنای زندگی گاهی همین است. اینکه برویم تا دل قصه هایی که نشنیده مانده. مثلا پیش همین کارآفرین‌هایی که خیلی دور نیستند و دوروبرمان‌اند. و یادمان نرود بسیاری از انوری‌ها و نخودی‌ها هم هستند که تابحال در تریبون و رسانه‌ای حاضر نشده‌اند و در محفلی اسمی از آنها برده نشده اما از بهترین‌هایند.

چهارمین حقیقت بنظرم بر دوش اهالی قلم است. اینکه ما وظیفه داریم حامی باشیم. حامی چهره‌های کاربلد عرصه تولید.

- پنج

خبرنگاران مشغولند. تایپ می ‌کنند، عکس می‌‌‌اندازند، مصاحبه می‌گیرند، سوال می‌پرسند و تقلا و خروش دارند. خوشم می‌آید.

اصلا مگر کسی هست که از تکاپو و ذوق آفریدن، خوشش نیاید!؟ از تماشای جمعی که کارشان ثبت و خلق اثر است!؟ از حضور میان آدم‌هایی که به خودشان قول داده‌اند جلوی بالاوپایین روزگار کوتاه نیایند و تلاش کنند. پشت هم تلاش کنند.

تبلت را خاموش می‌کنم و نگاهی می‌اندازم به دوروبر. خانم مجری دارد از بانوی تراز انقلاب و زن موفق متخصص و هویت انسانی می گوید که چشمم یکهو کشیده می‌شود سمت مشبک‌‌های رنگی و سرخوش یاد قدیم‌ها می‌افتم. یاد خودمان که ارسی‌بازی می کردیم و من همیشه خدا، سبز را برمی‌داشتم از بین همه رنگها. اگر چه شده بزور و دغل و کولی‌بازی. چون عاشق این رنگ بودم. اما حالا نه. دستم آمده پشت هر رنگی مفهومیست. پشت زرد و قرمز و آبیِ غلیظ و آبیِ ساده.

می‌چرخم. دیدنی‌های دیگر هم هست. مثلا روی دیوار، عکس های فاخر چسبانده‌اند. عکس استخوان سوز مادران شهدا با پاره‌های جانشان. عکس پسران رعنا و کم‌سال بوقت خداحافظی، نبرد و تشییع.

پایان برنامه که اعلام می‌شود در معیت مسئولین می‌رویم بازدید از تانک و دکلِ دیده‌بانی و ضدهوایی و هلی‌کوپتر‌ و ادوات جنگی پارک موزه دفاع مقدس. کنار نخل‌ها و رود اهلی تجن.

گوش به روایت آقای سردار هستم که خواهرم پیامک می‌دهد. انگار روز حافظ است امروز. روز جناب لسان الغیب. به‌به. این غزل را محبت کرده برایم؛

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کارافتاده / بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

پنجمین حقیقت، کاش این باشد که من شاگرد حرف‌گوش کنی از آب درآمده باشم. شاگردی که حقیقت را انتخاب کرده است.

انتهای پیام/

تصاویر خبر


ارسال دیدگاه