رقیه توسلی
به گزارش چامه شمال، نمیدانم کلمات چرخ میخورند در سرم یا من میانهشان میچرخم! شکل چرخشِ رختها در لباسشویی؛ دیوانهوار، شستهرُفته، باشتاب!
مامان، آجیها، داداشها، تجریش، ولیعصر، وعده صادق، هایپرسونیک، یمن، دانشمند، اصفهان، فرودگاه، سردار حاجیزاده، اف-۳۵، مذاکره، پاکستان، آژیرقرمز، نارمک، مامان، آجیها، داداشها، فلسطین، پهپاد، عید، خاورمیانه، سردار باقری، بیمارستان، وطنفروش، سجیل، هوافضا، موساد، تبریز، مخاصمه، صداسیما، سردار سلامی، سازمان بیخاصیت ملل، ترامپ، صهیون، کرهشمالی، سوره فیل، هک، اکباتان، کیمیدارو، روسیه، چیتگر، شهید دوماهه، فتاح، مامان، آجیها، داداشها، ایران...
پنج روز است بشدت غم و شادی را زندگی میکنم... غم، شادی، امید و بغض را... نه من، که همه... همهی هموطنانی که بامداد جمعه فهمیدند اسرائیل آمد... با موشک و قَدّاره و فکر کرد کارستان کرده... با یکی دو مشت مزدور که مرامشان، خیانت و ترور است... آنها که سالهاست خودشان را فریب میدهند که از آدمیاناند اما نیستند... شیاطیناند... با دستانی خونچکان و جمجمههایی کثیف.
معلقم در انبوه کلمات قدیمی که کلمات تازه هم از راه می رسند. کلماتی که عزیزانی را با خود میکشانند جلوی چشمم. عدهای خاص را. همانها که وادار میشوم از خودم بپرسم چطور اینجورند؟ اینطور خوب! الگو! نقطه مقابل شر! فداکار! نقطه مقابل این کشورفروشهای ذلیلشده! باشرفهایی که هیچوقت تعلل نمیکنند در خدمت. همین آتشنشانها، نظامیها، امدادگرها، دکترها، مامانها، باباها، رفتگرها، خبرنگارها.
اینروزها شلوغم. شلوغِ شلوغ. کارزار جنگ شوخیبرادر نیست. جهادگری و ملت امام علی بودن میخواهد. انگار دانشجو شدهام از سَر. هی جزوه خط خطی میکنم. هی هر صفحهاش میبینم نوشتهام خدایا مامان، آجیها، داداشها. نوشتهام سایه امنشان باش. نوشتهام ایران، جان من است. همسایه سمت راستی، جان من است. همسایه دست چپی را دوست دارم. محلهام را. خیابانمان را. شهرمان را. مینویسم لبیک یا امام زمان(عج). مینویسم خدایا چقدر جهاد و دفاع و مقاومت، مزه دیگری دارد.
ظهر است و دارم برای صدمین مرتبه به عکس تابوت سرداران سلحشور نگاه میکنم. غیظم میگیرد از حجم حزن موجود در قاب که توی ایتا پیامی میآید برایم. میخوانم و درجا ماتم میبرد. رفیقم بیمقدمهچینی خبر داده دخترخالهاش شهید شد.
کلمات مثل موشکهای هدفمند ایرانی دوباره شروع میشوند به شلیک در سرم و اشکها هم سُر میخورند؛ فریب دیپلماتیک، جنگ، پناهگاه، حاج قاسم سلیمانی، غزه، سیدحسن نصرالله، بایکوت خبری، تنگه هرمز، نفت، سحر امامی، سپاه...
امروز با گریه دارم جزوهام را کاملتر میکنم. ناگزیرم به نوشتن درسی که یاد گرفتم. یاد گرفتم "هر کدام به نوعی از این جهان میرویم پس شریف زندگی کنیم. اصلا شاید تا لحظه دیدن همین نوشتهها زنده نمانیم. از این دنیا هیچچیز با خودمان نخواهیم برد، جز خیر. بدویم... دیر میشود! همیشه وقت نیست!"
پینوشت:
یک: شهید یعنی قرار بوده بمیرد اما به خیر گذشت. او انتخاب شد.
دو: راستی! همسایهی ما آتشنشان است.
انتهای پیام/
رضا شریعتی ، ارسال شده در 1404/03/28 19:01
امروز روز پنجم جنگ است و ما مردم داریم برای وطن دعا میکنیم چشم انتظار حضرت صاحب الزمان که بیاید و این کشور محب اهل بیت را یاری کند. نمی دانیم آخر این جنگ تحمیلی چه میشود اما با هر سلیقهای برای وطن میجنگیم شاید لازم شود هر مادری فرزندی برای ایران تقدیم کند اما از این جنگ هراسی نداریم ... مطمئن هستیم که شهادت افتخار ماست اگر متجاوز خارجی باشد، باید خانواده مان را با چشم باز ببینیم و تصاویرشان را بنگریم ... ما حیدر کرار، ابوالفضل علمدار، حسین بن علی (ع)، (چهارده معصوم) و ضامن آهو را داریم ... یا علی مددی