رقیه توسلی
به گزارش چامه شمال، شگفت انگیز مگر چیست؟ جز این است که آدم شهرنشینی مثل من تمام زورش را بزند یک کمی بیشتر آبوهوای کوهستان قورت بدهد! تا میتواند خاطره از دودانگه و فریم و کندلگ بچپاند توی جیب مانتویش و تندتند عکسهای بکر به خورد موبایلش بدهد!
در دایره لغاتم میگردم. دنبال کلمهای که امروز را با آن وصف کنم. پیدایش میکنم؛ "بهجت". چون جداً لحظاتمان به خوشرنگی و خرمی گذشت. چه در مسیر، چه در مقصد.
صنمبانو و گلبانو میزبانی میکنند
سازمان بسیج ادارات مازندران خبر میدهد چهارشنبه ۲۹ مردادماه نشست خبری برگزار میشود. کجا؟ اصحاب رسانه را دعوت میکند به این آدرس: اقامتگاه بومگردی مهربانو دودانگه ساری.
میرسیم. البته بماند که اولش میرویم تا اواسط روستا و نیمچه گمی میشویم. بماند که بوقت رسیدن از رویارویی با تنور روشن و چشمانداز درختان تبریزی و ادغامش با کوه، به وجد میآییم. بماند که جلوتر از خوشمشربی همکارانمان حظ میبریم سرصبحی. و ایضاً از دیدن سرهنگ حقشناس و سرهنگ شعبانی مسئولان بسیج رسانه و ادارات مازندران. و اینها را نمیشود پای اثرات این خطه نگذاشت. پای انرژیی که جاریست در فضا.
میزبان میآید برای خیرمقدم. رفتار مدیریت اقامتگاه به دلم مینشیند. رفتارش خواهرانه و خاکی و نجیب و پُرمهر است شبیه اسم خانهاش.
صاحبخانه میز مفصل صبحانه چیده. کره و مربا و سرشیر و گردو و عسل و املت و چای. نان تنوری هم که گل سرسبد قصه است.
همهجا را کنجکاوانه تماشا میکنیم و درباره تاریخچه خانه، خانم امیریفر توضیح میدهد که درگذشته مدرسه پسرانه روستا بوده. تقریبا دهه ۷۰. که سی سال مخروبه و بحال خودش رها شده. نگاه می کنیم. طاقچههای مربع، تختهای چوبی، آویزهای چشمزخم و گلیم نمدی و چادرشب خودنمایی میکنند و اتاقهای کاهگلی مستر با اسامی پیشینیان. اسمهایی که درجا دل آدم را میبرند. اتاقهایی که نام دارند برای خودشان، هویت و موجودیت دارند؛ صنمبانو، شهربانو، گلبانو، آذربانو، گوهربانو، زربانو و خورشیدبانو.
گویا اسم اتاقها اسم بانوان منطقه است.
"بهجت" واقعا حال امروز من است. چون مواجه شدهام با تجربیات خاص و زیبا. سفر یهویی که میخواهد دستوبالم پُرتر شود.
داخل مجموعه میگردیم. اینجا چوب حرف اول را میزند. همه طرف چوب است و چوب و باز هم چوب. پیداست طراح، چوب را بعنوان گزینه اول و آخر دیزاین برگزیده. در، سقف، آینه، تخت، میز و صندلی همه چیز چوبیست. حق هم دارد. مدیر بومگردی میگوید: میخواستم سنت، صنایعدستی و گوشهای از آداب و فرهنگ مازندران را به نمایش بگذارم. میگوید: پدر و پدربزرگم دامدار بودند و بواسطه شغل اجدادیمان در جنگل زندگی میکردیم در کلبهای پشت سد و به این سبک و منش زندگی خو گرفتم تا هفت سالگی. امیریفر میگوید من دختر جنگلم.
بُرد رسانهای اخبار فراتر از موشکها
جلسه در سالن برپا میشود. خودش برایمان انگور میآورد و تعارف می کند. آغوزحلوا هم همینطور. میانوعدهای شیرین که البته زورش به تلخی بیبرقی یک تا سه ظهرانه پیشرو نمیرسد.
قرآن تلاوت میشود و مسئول سازمان بسیج ادارات مصاحبه را آغاز میکند. جناب شعبانی تلنگر میزند از بُرد رسانهای اخبار که فراتر از موشکهاست. میگوید مطبوعات و اصحابش مهمند چون دشمن هرگز نمیتواند خبرنگاران را تحریم کند. دوربین و قلم و صدا را تحریم کند. تاکید دارد اگر بخواهیم طرف درست تاریخ بایستیم باید تاریخ بخوانیم و از آن عبرت بگیریم. او از ما و همسفرانمان میخواهد ابهامات جامعه را رفع و دست مخاطبان را در شرایط ملتهب خبری بگیریم.
در ادامه هم از ۹۰۰ فعالیت در هفته دولت خبر میدهد. از شهید "عقیل عباس مفرد" که سال ۱۳۶۰ توسط منافقین به شهادت میرسد و شهید شاخص امسال است. از رزمایش کمک مومنانه، میزهای خدمت، برپایی اردوهای جهادی و برگزاری همایش عفاف و حجاب با موضوع بانوان تمدنساز و نقش زن در توسعه و پیشرفت کشور.
تنور سوال و جوابها هم البته در ادامه داغ است. شکل همین شعلههایی که دمی قبل زبانه کشید و هیزمها ذغال شد و نان محلی اعلا تحویلمان داد.
کارآفرین حامی ندارد
بعد از تنفسی، خانم فاطمه امیریفر، رسمیتر سر صحبت را باز میکند و از حضور قرقاول و شانه به سر و شغال در مجموعهاش هم حرف میزند. از اینکه فضا برای حیوانات امن است. از فرازونشیبهای راهی که تا به امروز آمده. از فرایند بومگردی و مزرعه گردشگری که دنبالش بوده و در مسیر فهمیده که مدارس بلااستفاده را اجاره میدهند. از برنامههای آیندهاش که تهیه، تولید و طبخ موادغذایی بدون سم و کود است. از پروژه نیمهکاره مهربانو تا دستدرازی به منابع ملی. اینکه درحال حاضر سهچهار نفر مستقیم و ده نفر غیرمستقیم با خانهاش، صاحب شغل شده و می شوند. از همراهی خانواده و تلاشهای خودش تا سنگاندازی برخی اهل فن. از بانکها که ضامن پزشک از او مطالبه کردند. از آخر هفتهها که شیر آب را باز میکنند و آب ندارند و اگر چاه نباشد دچار چالش میشوند و از ۳ هزار متر زمینی که دوست دارد روزی محل آمدورفت گردشگران گردد و او بالاخره شاهد به ثمر نشستن تلاشش باشد.
چراغ "مهربانو" روشن است
زُل میزنم به بانوی کارآفرینی که ازقضا اهل رسانه و کوهنوردی هم هست و به اذعان اطرافیانش طی پروسه بومگردی، دستی بر آتش نجاری و نقاشی و طراحی هم دارد. به میدان آرزوهایش خوب نگاه میکنم. به روستای مرگاب.
گلدانهایی که چیده روی پلهها، با من حرف میزنند. حیاط نیمهکاره خانهاش با من حرف میزند. استوریاش درباره تولد کُرّه اسب سیاه و امیدواریش با من حرف میزند. شروع به کار بومگردیاش در جنگ هم همینطور، حتی این قضیه که بروبومش در بلندترین بخش دودانگه است.
از خودم میپرسم شگفتانگیز نیست؟ آیا این اقبال که امروز اینجا باشی شکرگذاری ندارد؟ روزی که در آن به دیدار زنی بروی که در میانهی راه رسیدن به رویاها و آرزوهایش است و بجای ناله کردن، بلد است بخندد. بلد است خونسردی را زندگی کند. و به خودش باور دارد و حکم کرده که میتواند. شگفت نیست جایی باشی که آدمهایش یادت بدهند از سختیها نباید ترسید.
اصولا آدمهای بزرگ اینطورند. چطور؟ صبور. بسیار تابآور و دونده. من اما با دیدن اقامتگاه بومگردی مهربانو هوس نکردم کارآفرین بشوم. بخاطر برق، تنش آبی، مشکلات اقتصادی، بدلیل بیتوجهی به اشتغالآفرینی، ناتوان بودن در نه شنیدن مکرر، چالشهای جوی منطقه، فرایند بانکی و هزاران داستان دنبالهدار دیگر. البته که خودم جلوتر از همه میدانم احتیاج به تراپی و تغییر دارم. چون جهان جز این نیست. میدان به پیش رفتن و قوی بودن و مبارزه است.
اما فیالمجلس آنچه از دستم برمیآید را انجام میدهم. و آن این است که برای ساعیان و باجربزههای عرصه اقتصادی کشور بنویسم. چون نویسندهای میگفت تکلیف من نوشتن است. آدم نباید تکلیفش یادش برود.
پینوشت:
وقت برگشتن است. خداحافظی و تشکرات مرسوم انجام گرفته. آخرین نگاهها را میاندازم به اقامتگاه و پیرامونش. میبینم انگار چیزهایی واقعا به من پیوست شده و آن آدم قبلی نیستم. مثلا صدای این خانه که معجونی از باد و جیرجیرک و ارّه برقیست، دلبازی فراوان این روز و تاریخچه تلاش و عشق عمیق یک کارآفرین.
میبینم منِ هشیار و منِ تجربهگر از من های دیگر درونم فعالتر و پویاترند و دارند برایم دست تکان میدهند.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه