نساجی مازندران، تنهای پُرهیاهو

نساجی مازندران، تنهای پُرهیاهو

از نساجی شماره یک رد می‌شویم، از جلوی نساجی شماره دو هم همینطور. پشت شیشه سمندی درشت نوشته؛ "قصه‌اش دراز است...". تلخندی می‌زنم. مقصدمان، کارخانه نساجی شماره سه است.

رقیه‌ توسلی

به گزارش چامه شمال، قائمشهری‌ام و کمتر کسی‌ست نداند اهالی این شهر به صنعت صدساله ریسندگی‌شان، عِرق عجیبی دارند. به سوت کلاسیک و پُرخاطره‌اش.

می‌رویم سمت جاده نظامی و درست ساعت تعطیلی کارگران می‌رسیم. حوالی دو بعدازظهر. زمان تغییر شیفت‌ است. جمعیت را که می بینم حقیقتا دلم گرم می شود. خصوصا صورت بشاش مردانی که خسته کارند و دارند می‌روند سمت موتورسیکلت‌ها و سرویس کارخانه.

به محض ورود، بی‌معطلی و تشریفاتِ رایج در اتاق آقای رئیس حاضر می‌شویم. کتابخانه‌ای چشم‌مان را می گیرد؛ بلندبالا، قدیمی‌ و زیبا. با مجلدهای کهنه و فراوان. عین خود اصل. عین کارخانه. کارخانه رعنا و مظلوم نساجی.

نساجی مازندران در محاصره اخبار جعلی

سر صحبت را باز می کند دکتر عبدالسعید نجفی. مدیرعامل و بزرگترِ تولیدی شماره ۳ و تکه‌تکه از همه چیز و همه‌جا می‌گوید. از تاریخچه، "هولوسی بولدوک" ترکیه‌ای، اوضاع فعلی کسب و کار، اینکه ما شرکت نساجی نیستیم هیئت حمایت از صنایع هستیم، از حقوق و بُن کارگران، از سرمایه در گردشی که نیست، بانک ملی، بیمه، مالیات، از دیون و بدهی نساجی، از اداره‌کل صنعت‌ و معدن و استانداری، ارز نیمایی، اینکه این کارخانه اصالت شهر است، از قاچاق پارچه، رانت و فساد و سودجویی، اینکه نمی‌توانیم وامی بگیریم چون مالک نیستیم و از ۴ شیفته بودن مجموعه. اینکه جذب هم داریم. از تجّار نساجی و خصوصی سازی.

البته میانه صحبت پا می‌شود و با پوشه‌ زردرنگ قطوری بر‌می‌گردد. با اخبار جعلی فضای مجازی که دوره مدیریتش را گس کردند.

و ادامه می‌دهد نساجی به دو نفر مدیون است؛ رئیس‌جمهور شریف آقای رئیسی و دیگری مرادیان نماینده اسبق که اعظم توانش را برای حفظ نساجی گذاشت.

حرف شهید‌جمهور که می‌آید وسط، ناخودآگاه یاد کارخانجات و کارگاه‌های خُرد و کلانی می‌افتم که با مساعدت‌ بی‌دریغ آقای رئیسی و تیم‌شان احیا گشت. به تعداد واحدهای تولیدی که در روز ملی صادرات و بعدترها در جشن توانمندسازی با افتخار به آنها اشاره شد. به عدد ۸ هزار واحد صنعتی نجات‌یافته.

غرقآب می ‌شوم. شکل آدمیزادی که همزمان هم خوشحال است و هم بشدت محزون.

ملاقات با لشکر نخ‌ها و چلّه‌ها

در معیت مدیر کارخانه می‌رویم برای بازدید از سالن‌های تولید. از نیمچه حیاط و باغچه‌های سبز می‌گذریم و هدایت می‌شویم سمت سوله‌ای بزرگ. در که باز می‌شود، انگار پا می‌گذاریم وسط بازار مسگرها. البته ضربدر هزار. محیطی پُر از صدا، صدا و باز هم صدا. بخدا اینجا هوار هم که کشیده شود صدا باز به صدا نمی‌رسد. البته از منظری دیگر، مقبول و امیدوارکننده‌ است. سالن عریض و طویلی با دیوارهای آجری می‌بینم مملو از دستگاه و کارگر. دستگاه‌های روشن و مردانی که مدام فِر می‌خورند لای چرخ‌ها. لای دستگاه‌هایی که برای خودشان ایستگاه و شماره و چراغ مهتابی‌ دارند و با رشته نخ‌هایی آویزان شده‌اند از سقف. اینجا زمین زیرپایت یکسر می‌لرزد و غوغاست.

دستگاه‌های ریسندگی را ورانداز می‌کنم. طوسی‌های باهیبتی‌‌ که از هر زاویه می‌پایمشان نخ‌باران شده‌اند. بالا، پایین، راست، چپ. واقعیتش کم‌کمک دارد خوشم می‌آید از تلق تولوق بی وقفه‌ اینجا و یاد مادرها می‌افتم. مادرانی که بیست و چهار ساعته سرپایند.

می‌روم سراغ یکی از ماشین‌ها و با اینکه از چیزی سر درنمی‌آورم، نگاهی می‌اندازم به کارت مشخصات و اطلاعات ثبت شده‌اش. رویش نوشته: تاریخ چله‌پیچی، نوع نخ، گره‌زن، شماره رول، کد طرح و باقی داستان. گوشه کنار سالن بسته های نخ‌ با قید کد، چیده شده. نخ سوپرنقره ای، نخ سوپر نسکافه‌ای، سبزآبی، بژ.

می شمارم. تعداد زحمتکشانی که ایستاده‌اند پای سیستم‌ پُرقیل و قال اینجا، کم نیستند. یکی در جوابم که چه چاره‌ای برای صدای کرکننده دست‌وپا کردید، می‌گوید: محافظ گوش. و من صمیمانه دعا می‌کنم این قطعه، برایشان کارگر بیفتد.

واحد بعدی، ژاکارت است. از سالن قبلی بزرگتر و روشن‌تر. باز کارگر و دستگاه دوشادوش هم مشغولند. یک فرق عمده دارد اما. نفس نیست و هوا عجیب سنگین است و تا چشم کار می‌کند ماشین‌ها و آدم‌ها توی کار تاروپودند. جلو می‌روم. کوبش دستگاه ها زیاد است و بوضوح می‌شود محصول تولیدی روز را دید. قالب‌های نخ روی هم تجمیع شده‌اند. کنار دستگاه های سبز. عین لشکری تلاشگر. سربازانی که جهادشان هرروز چرخاندن چرخ‌های اقتصاد است.

دوباره پلاکارد مشخصات. اینبار بافت. نمی‌توانم نخوانده بگذرم. توی برگه توضیحات، اینها آمده: جنس تار، تراکم پود، نقشه تار و پود، نمره شانه، وزن پارچه، کالیته...

با افتخار "ساخت ایران"

ساعت دیواری سالن کارخانه، عدد چهار را نشان می دهد. آنچه که نظرم را جلب می‌کند تابلوی سفید کنار ساعت است که تنها دو کلمه تویش نوشته‌اند؛ "اول کیفیت..."

همزمان با خواندن تابلو، قطاری از کلمات ردیف می‌شوند توی سرم؛ سختکوشی، خودکفایی، ساخت ایران...

رول‌ها می‌آیند و کیسه های بار و محصول بدست آمده دپو می‌شوند. با خودم می‌گویم کارخانه نساجی پُر از چله‌ است. همین حین به دستگاه سه رنگی بر‌میخورم که عین چراغ راهنماست و روی تک‌تک دستگاه‌ها تعبیه شده. با رنگ آبی و قرمز و زرد. که گویا آبی عملکرد تارها را نشان می‌دهد و قرمز، پودها را.

سالن سوم، در گل‌وگشادی دارد و صدا و غبار پیش پیش می‌آیند استقبالمان. این قسمت کارخانه گویا برای اینکه پارچه قوام پیدا کند به آن آهار و نشاسته می‌زنند و کیسه های نشاسته نیز قابل رویت است. می‌گردیم و عکاسی می‌کنیم و خداقوت می‌گوییم به مردانی که وسط کارزار سخت تولید پارچه، در رفت و آمدند. البته که نمی‌توانم به گوش‌ها و ریه‌شان فکر نکنم. چون خودم به خس‌خس افتاده‌ و دنبال هوای آزاد می‌گردم که خوشبختانه درِ انتهای سالن پیدایش می‌کنم.

آخرین سرکشی هم می‌رسد به قسمت رنگرزی و چاپ. بخار از دستگاه‌های عنابی مجموعه خشک‌کن بلند است و به نسبت باقی سوله‌ها، اینجا صدا، قابل تحمل‌تر است. نیمی از سالن مشغولند و به اذعان مدیر مربوطه هنوز بخشی از آن که شامل رنگ می‌شود کاملا راه‌اندازی نشده.

جهاد ادامه دارد

بازدید و بررسی تمام می‌شود و از خدا چه پنهان خوشحالم که سُر می‌خورم زیر آسمان نیمه‌ابری قائم‌شهر. انگار از داخل معدن می‌آیم بیرون، البته معدنی نورانی.

مثل اکسیژن ندیده‌ها، دم و بازدم می‌کنم و زیرلبی می‌گویم: بسم‌‌ الله الرازق... بالاخره اینبار نه سوت نساجی که خود کارخانه را از نزدیک دیدم و شنیدم.

روی لباس مشکی همکارم لایه‌ای پُرز و غبار و کُرک، نشسته و تاحدودی طوسی رنگ شده. فکرم می‌رود پیش آن هزاران نفری که مدیر کارخانه می‌گوید آمدند برای استخدام... پیش پارچه هایی که با دستان باکفایت مازندرانی‌ها هرروز اینجا تولید می‌شود... پیش کامیون‌هایی که آمده‌اند برای تحویل کالا... پیش ریسندگان و بافندگان و رنگرزان و چاپگرانِ بازنشسته... پیش آقای رئیسی که دعای خیر کرور کرور آدم پشت سرش است... و پیش صمصمام طور، قربان کهنسال، محمدتقی گرائیلی، ناصر بهداشت، عقیل مولایی، حسین روح اللهی و ابراهیم وکیل زاده؛ شهدای سربلند این شهر که عکس و نام‌شان در مسیر کارخانه جانمایی شده است.

انتهای پیام/

تصاویر خبر


ارسال دیدگاه