سلام... سلام آقاجان... سلام سُرور و حُزن مدام... سلام نبیّ کائنات... به تعداد اشک هایی که اینروزها فرو می چکد در مشایه و حرم و هیئت و بیوت، به شما سلام...
رفیقی رفته پیاده روی اربعین و امروز ویدئو کوتاهی فرستاده که قریب بیست باری می شود نگاهش کرده ام و اصلا نمی شود دست بردارم از دیدنش. یعنی سیر نمی شوم از روحی که جاریست در لحظه لحظه اش. آنقدر که بگمانم به تنهایی یک روضه شریف و عمیق است. حال خوب کن است و به آدمیزاد دوردستی چون من، بال و پَر می دهد.
مصاحبهای در شهرستان جویبار رقم میخورد اما قرار نیست با قهرمانانِ کشتی گفتگو کنم. با حسن یزدانی پُرمدال، کمیل قاسمی عزیز یا آقا کامران قاسمپور. اینبار با پهلوانِ عرصه فرهنگ ملاقات دارم. آموزگاری که بواسطه پدرانگی برای کتاب، در تاریخ جویبار ماندگار شد.
مصاحبهای در شهرستان جویبار رقم میخورد اما قرار نیست با قهرمانانِ کشتی گفتگو کنم. با حسن یزدانی پُرمدال، کمیل قاسمی عزیز یا آقا کامران قاسمپور. اینبار با پهلوانِ عرصه فرهنگ ملاقات دارم. آموزگاری که بواسطه پدرانگی برای کتاب، در تاریخ جویبار ماندگار شد.
روز موعود مهمانان یکبهیک آمدند. زیر آسمانی که آنروز می دانم و نمی دانم چرا پُر از کبوتر بود. کبوترهای بیشمار. غم بر چهرهها سنگینی میکرد. صندلیها پُر شد و جمعیت موج میزد. بغض موج می زد.