اسم‌ها را نجات دهیم

اسم‌ها گردن ما حق دارند. ما باید نجات شان بدهیم.

دنیا خرمن است و خشم آتش

در زندگی گاهی آدم باید کمی کر باشد. در خانه، محیط کار، خیابان، هرجا.

جشن خودکفایی و ناگفته‌هایی که هست

در جمعه‌ای پاییزی، جشن خودکفایی کاغذ کتب درسی در مازندران برپا شد و وزیر فرهنگ میهمان این شادمانی بود. شادمانی که نباید موجب شود مشکلات عدیده چوب و کاغذ، مغفول بماند و نادیده انگاشته شود.

جوابیه جشنواره رسانه‌ای خزر و ابهاماتی که همچنان باقی است

خانه مطبوعات مازندران، زخمِ ناسور

بدنبال یادداشتی در رابطه با نقد عملکرد جشنواره رسانه‌ای خزر، جوابیه‌ای از سوی خانه‌مطبوعات مازندران به چامه‌شمال رسید. پاسخ‌هایی که با فرافکنی، ابهامات را همچنان باقی گذاشت.

واکاوی یک جشنواره رسانه‌ای؛

وقتی به "خزر" آب می بندند

هر چند جشنواره‌های رسانه‌ای، پویایی و بلوغ اهالی خبر را بدنبال داشته و موجبات خرسندی فرهیختگان این عرصه را فراهم می‌کند، پرسش اینجاست که در اینگونه رویدادهای مطبوعاتی، نکات فنی و علمی به‌درستی لحاظ و اصول و قوائد رعایت شده است؟

فصل جدید تیراندازی مازندران و چالش‌های پیش‌رو

با انتخاب بهروز اسکندرنیا بعنوان رئیس هیات تیراندازی مازندران از سوی اعضای مجمع، فصل جدیدی در این ورزش دینی و اسلامی گشوده شد.

ایستاده در خون

خشمگینم و غُرولندم گرفته. درست ترش از وقتی خبرِ بیمارستان المعمدانی را شنیدم و وقایع و فیلم ها و مستندها هولم دادند تا عمق فاجعه.

آخر شاهنامه شیرین باشد!

اینروزها بیشتر گوشم تا زبان. چشمم تا زبان. قلبم. قلبی که هر چه اشک می ریزد سودایش کمتر نمی شود.

و خدا خشنود شد

شوریده بود. روی صندلی وسط راهرو نشسته بود و انگار دنبال کسی می گشت.

نذر ارباب

کمِ ما و کَرَم شما

رفیقم همیشه می گوید: از دست خودش و دیگران و نیشتر روزگار و بلاتکلیفی ها به پدرش پناه می برد.

زیر سایه خورشید

آیا می دانیم عشق گاهی اشک است... اشکی که می چکد در بیابان... در گرماگرم فصلی داغ... میانه ی صحرای مشرق زمین... در خیل سیاهپوشانی که جز یک اسم بر زبان ندارند... جز السلام علیک یا غریب الغربا! السلام علیک یا علی بن موسی الرضا!

نذر ارباب

سلام آقاجان...

سلام... سلام آقاجان... سلام سُرور و حُزن مدام... سلام نبیّ کائنات... به تعداد اشک هایی که اینروزها فرو می چکد در مشایه و حرم و هیئت و بیوت، به شما سلام...

نذر ارباب

چراغ این خانه روشن است

رفیقی رفته پیاده روی اربعین و امروز ویدئو کوتاهی فرستاده که قریب بیست باری می شود نگاهش کرده ام و اصلا نمی شود دست بردارم از دیدنش. یعنی سیر نمی شوم از روحی که جاریست در لحظه لحظه اش. آنقدر که بگمانم به تنهایی یک روضه شریف و عمیق است. حال خوب کن است و به آدمیزاد دوردستی چون من، بال و پَر می دهد.

برسد به دست همسایه

من و کودک درونم غرق می شویم. غرق رنگ و ملاحت و حال شیرین فضا. غرق اتمسفری که انرژی مثبت از آن می چکد.

هر قدم، مرگ و زندگی‌ست

واقعا دریا رنگش تغییر کرده و آبی نیست. چیزی تو مایه های خاکستری سرخابی شده انگار.

صفحه 2 از 5