در پناه تو

"خاتون"، هرروز جور قشنگی صدایتان میزند...

خوشا راهی که پایانش تو باشی

من هم می‌شوم شکل آقای راننده. دست و پایم را گم می‌کنم با دیدنشان و مشتاقی عجیبی می‌ریزد توی قلبم.

اردیبهشت به وقت کتاب

روی صندلی یک غُرفه نشسته ام و به چهره های ناآشنایی نگاه می کنم که با یک وجه اشتراک زیبا در کنار هم اند. اینکه کلمات و جملات می تواند از همه شان دلبری کند. اصلا اردیبهشت است و همین نمایشگاه آدم ها و کتاب هایش!

ببخشیم...

برعکس برخی ها که ادعا دارند ذهن آدم ها را می خوانند، من این کار را بلد نیستم.

روایت های پدر و دختری؛

یک شعار عدالت خواهانه ی کمی زودهنگام!

گویا پیشترها با درسخوان ترها و بانزاکت ترها و بچه مثبت ها دمخور بوده و چندیست که با اهل مدها و پُر شَر و شُورها، گرم می گیرد و رفاقت می کند.

"ورف‌چال"؛ یک عاشقانه برفی

دیروز پشت تمام مردان اسک، برف نشسته بود. آدم هایی که پشت سرهم مثل صفی از برف می آمدند و می رفتند. زیبا و دنباله دار.

مرگ تدریجی یک رویا

"دختر، هزارتاشم کمه"... از دیروز چسبیده ام به این جمله معروف. به اینکه که اگر مثلا ده تا خواهر بودیم توی خانه، چه معرکه و امپراطوری می شد؟

یک مُشت حروف لطیف

خدا اجدادش را رحمت کند. خانوم همسایه را می‌گویم. خِیرالاسباب شد و امروز هُولم داد سمت تجربه‌ای خوشایند.

در مجموع می شود گفت ملالی نیست

این یادداشت، یک توصیه است خطاب به همکارانِ قلم به دست خودم. که چنانچه به قصد خبر و گزارشی عازم شدید، «چهارقُل» یادتان نرود.

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

قُلچماق بود. خیلی قلچماق. توی لاتی و قمه کِشی و مَستی، رودست نداشت. اسمش توی لیست سیاه بود. اینطور که نصف عمرش توی حبس گذشت و مابقی صرف بدبخت کردن بچه های مردم.

و عشق نجات می دهد!

تلویزیون روشن است و کرانه باختری و نوار غزه را دارد نشان می دهد. نظامیان اسرائیلی خیلی ابزار و یراق بسته اند به خودشان. چکمه و اسلحه و کلاهخود و باتوم و نارنجک.

رمضان ها دلشکسته ترینیم، مَهدی جان!

یازده ماه سال، سلام و سکوت و اشک به کنار مولاجان، این ماه به کنار... رمضان که می آید داغ دل مان از همیشه ی روزگار، تازه تر است...

این اسفندهای ولرم

توی صف عابر بانکم که زن و شوهری سَر می رسند و جاگیر شده نشده صدای مرد می پیچید: دویست تومان مونده از سه تومانی که صبح ریختم به کارت.

پروژه های اسفندی

اجرای پروژه های سطحی در ایام پایانی سال، اپیدمی جدیدی است که ساری به آن مبتلاست.

بوی عطر خُتن و نرگس و ریحان آمد

شال و کلاه کرده ایم تا چلچراغِ جمکران... تا سایه سارِ قُم... تا با هر زبانی که بلدیم از نیمه شعبان بگوییم... از زادروز صاحب زمین و زمان... از شما امام آخر دنیا!

صفحه 4 از 5