روز موعود مهمانان یکبهیک آمدند. زیر آسمانی که آنروز می دانم و نمی دانم چرا پُر از کبوتر بود. کبوترهای بیشمار. غم بر چهرهها سنگینی میکرد. صندلیها پُر شد و جمعیت موج میزد. بغض موج می زد.
دارم به قاب عکست نگاه می کنم. همان که ایستاده ای بر بلندی مُشرف به دشتی درخت. همان که نور ریخته روی نیمکره ی صورتت. آخ که چقدر وقت و بی وقت با این قاب حرف زدیم و اسمت را کشدار بُردیم و بجایش تو تمام مدت سکوت کردی. آخ که چقدر چهار سال نبودنت توی جمله شرح داده نمی شود و برای درد کلماتی نیست.
تا زیارتخوان سر می دهد"صلی الله علیک یا اباعبدالله"، تا اشک ها جاری می شود و صدای جانسوزی از مجلس اوج برمی دارد، یاد هیچ کس نمی افتم جز شما آقاجان... جز شما که صاحب عزایید.
اعلامیه اش را به دیوار حسینیه که می بینم، وا می روم. پیرغلام رفته. "کربلایی اسرافیل" رفته. آنهم حالا. حالا که باید مهمان داری کند و مجلس اربابش را بچرخاند.
29 تیر 1402
در باب برگزاری مسابقه جایزه بزرگ اهداف پروازی بابلسر؛
جمعه گذشته احمدکلای بابلسر میزبان ۱۵۰ تیرانداز اهداف پروازی در مسابقه جایزه بزرگ تراپ بود. جایزه بزرگی که بزرگیاش تحتتاثیر رفتارها و کُنشهای ناپسند قرار گرفت و کام همگان را تلخ کرد.
"آفاق خانم" تازگی ها دخترش را عروس کرده. پیش از این هر وقت توی گذر می دیدمش کلی خوش و بش و همسایگی بود که بینمان ردوبدل می شد اما اوضاع تغییر کرده و حالا عجیب توی لاک است.