نذر ارباب

از عناوین جهان خادمی ات ما را بس!

توی آسانسور همدیگر را می بینیم. من و آقارضا که کوچکترین عضو آپارتمان است و بگمانم پنج سالش هنوز تمام نشده باشد.

دست از سر هم برنمی داریم

یکی دو روزیست دارم فاصله ام را با موبایل رعایت می کنم و جایش را داده ام به ابزار و ادوات دیگر.

۱۳ تلنگر رسانه‌ای به دولت سیزدهم

دولت سیزدهم روی خوشش را به فرهنگ، هنر و رسانه مازندران نشان نداد و در مدت کوتاه، دو مدیر بر مسند این ادار‌ه‌کل نشستند.

دائماً یکسان نباشد حال دوران!

اجازه می دهم چشمم مثبت ها را ببیند و راضی باشم. ولو یک انسان مختصر شاد.

قیمت ها شیر شده‌اند

"آفاق خانم" تازگی ها دخترش را عروس کرده. پیش از این هر وقت توی گذر می دیدمش کلی خوش و بش و همسایگی بود که بینمان ردوبدل می شد اما اوضاع تغییر کرده و حالا عجیب توی لاک است.

یک کمی بیشتر از استعفا

استعفا پشتِ استعفا... استعفا برای دستيابی به کرسی بزرگ‌تر... برای منفعت شخصی... برای رسیدن به قدرت افزون‌تر.

رفت و برگشت "پورحسین" به اداره منابع‌طبیعی بابل؛

معارفه‌ی آن تودیع

روال بر این منوال است مدیری که تودیع می شود دیگر در همان مسئولیت معارفه نمی‌گردد اما در اداره‌کل منابع‌طبیعی مازندران منطقه ساری گویا اینگونه نیست‌.

۴۰ استخدام غیرقانونی در ۵ ماه؛

منابع طبیعی حفاظت نمی شود

برای پانزدهمین بار است که نمی شود. خیلی علاقمند بود به پشت میزنشینی و اداره. اغلب امتحانات استخدامی را گذرانده بود. دیگر یَلی شده بود برای خودش در آزمون بازی. در رصد آگهی‌های جذب نیرو.

در پناه تو

"خاتون"، هرروز جور قشنگی صدایتان میزند...

خوشا راهی که پایانش تو باشی

من هم می‌شوم شکل آقای راننده. دست و پایم را گم می‌کنم با دیدنشان و مشتاقی عجیبی می‌ریزد توی قلبم.

اردیبهشت به وقت کتاب

روی صندلی یک غُرفه نشسته ام و به چهره های ناآشنایی نگاه می کنم که با یک وجه اشتراک زیبا در کنار هم اند. اینکه کلمات و جملات می تواند از همه شان دلبری کند. اصلا اردیبهشت است و همین نمایشگاه آدم ها و کتاب هایش!

ببخشیم...

برعکس برخی ها که ادعا دارند ذهن آدم ها را می خوانند، من این کار را بلد نیستم.

روایت های پدر و دختری؛

یک شعار عدالت خواهانه ی کمی زودهنگام!

گویا پیشترها با درسخوان ترها و بانزاکت ترها و بچه مثبت ها دمخور بوده و چندیست که با اهل مدها و پُر شَر و شُورها، گرم می گیرد و رفاقت می کند.

"ورف‌چال"؛ یک عاشقانه برفی

دیروز پشت تمام مردان اسک، برف نشسته بود. آدم هایی که پشت سرهم مثل صفی از برف می آمدند و می رفتند. زیبا و دنباله دار.

مرگ تدریجی یک رویا

"دختر، هزارتاشم کمه"... از دیروز چسبیده ام به این جمله معروف. به اینکه که اگر مثلا ده تا خواهر بودیم توی خانه، چه معرکه و امپراطوری می شد؟

صفحه 5 از 6