با یکی دوتا مسئول گفتگوی تلفنی می گیرم و با مصاحبه های مردمی که از صف نانوایی، نفت و لوازم گرمایشی گرفته بودم، شروع می کنم به نوشتن حکایت قطعی گاز و بدعهدی ترکمنستانی ها.
در قلبمان سی و پنج سال است که روز و شب دویده ایم تا ساک آمدنت را از دست هایت برداریم و از شانه های خاکی ات، خستگی های نبودن را بتکانیم. سی و پنج سال است با درِ خانه رفیق شده ایم تا تو را زودتر از همه، به ما خبر بدهد.