روز موعود مهمانان یکبهیک آمدند. زیر آسمانی که آنروز می دانم و نمی دانم چرا پُر از کبوتر بود. کبوترهای بیشمار. غم بر چهرهها سنگینی میکرد. صندلیها پُر شد و جمعیت موج میزد. بغض موج می زد.
دارم به قاب عکست نگاه می کنم. همان که ایستاده ای بر بلندی مُشرف به دشتی درخت. همان که نور ریخته روی نیمکره ی صورتت. آخ که چقدر وقت و بی وقت با این قاب حرف زدیم و اسمت را کشدار بُردیم و بجایش تو تمام مدت سکوت کردی. آخ که چقدر چهار سال نبودنت توی جمله شرح داده نمی شود و برای درد کلماتی نیست.
اعلامیه اش را به دیوار حسینیه که می بینم، وا می روم. پیرغلام رفته. "کربلایی اسرافیل" رفته. آنهم حالا. حالا که باید مهمان داری کند و مجلس اربابش را بچرخاند.
12 سال از تولد آخرین مجسمه شنی در سواحل خزر می گذرد و پس از این وقفه طولانی، بار دیگر 16 هنرمند مجسمه ساز از 8 استان کشور گردهم آمدند تا با هنر دست خود، به شن های خزر جان ببخشند.
"آفاق خانم" تازگی ها دخترش را عروس کرده. پیش از این هر وقت توی گذر می دیدمش کلی خوش و بش و همسایگی بود که بینمان ردوبدل می شد اما اوضاع تغییر کرده و حالا عجیب توی لاک است.